خردمند
این روزها در فلسفهای عجیب غرقم. به زمان مینگرم که از من و ما میگذرد. به خودم میاندیشم و تمام آدمها که تنهاییم. و به این واژه "تنهایی" که دور از یای خود همیشه "تنها"ست. بد نیست بگویم که آدمی هم بدون "یای" خود آدم ِ تنها میشود. آدم هم مادامی که تنها باشد چیز زیادی ازش در نمیآید. اما... اما وقتی به آدم، "آدمی" میگوییم که در میان همنوعان خود است. یک گونه است؛ یک نوع است؛ او را از یک دسته به حساب میآوریم و برای آن نوع و گونه و دسته شاخصه و خصیصه قایل میشویم. نمیدانم که تو دوست داری آدم ِ خالی باشی یا از آدمی باشی. اما هر چه باشی، باز هم زمان از تو میگذرد. و بخواهی یا نخواهی همین است؛ و تو همیشه درک کردهای که در کلونی ِ شلوغیها هم – در گذر زمان- تنهایی.
باید بگویم سال نو مبارک. باید برایتان تک تک آرزوی بهروزی و شادی و بهترینها را داشتهباشم. بگذارید به زبان خودم برایتان بگویم:
کاش سال که نو میشود، ریخت و پاشهای واژههامان را سامان دهیم. به قرار قلبمان، آهنگ احساسمان را به هارمونی نگاه و دل و جان صفای تازه بخشیم. کاش امسال تازهتر شویم.
کاش از دخمههای وهمآلود افکارمان پنجرهای رو به روشن ِ همین امروز بزنیم. و کاش اندیشه را تازه تازه ببلعیم. بیایید برای زیست وهستیمان، حیثیت ِ بودن قائل شویم؛ و نه چون مردگان متحرک بر طول زمان ِ زمین جنبندهای بیش نباشیم. کاش سال که نو میشود بر شاخههای کاج احساسمان امید زیباتر از پیش جوانه زند. کاش هر روز تازه شویم.
با بهترین آرزوها
سال نومبارک
و وقتی پایان این نقطهچین چیزی نیست جز سکوت، به من و به احساس تـُرد و شکنندگی قلبم شک نکن؛ که من غرق در اندیشهای ژرف، کنار زادگاه واژگانم گرم نشستهام و کودک احساسم را به زلال نگاه تو غسل حضور میدهم. شیرین است؛ واژه که پرورده میشود، به ادب بر سپیدی کاغذ آنجا که به تدبیر مادر ذهن است مینشیند. و واژهها در زنجیرهای- متحد! و تمام خوشی و شادمانیام این است که این زایچهی احساس من، بارها از نگاه تو میگذرد.
و چه شیرین... اما در سکوت!
در تب و تابم، و چه تلاش عبثی که هرگز نمیتوانم زمان را به عاشقانههای
پر شور جوانیام باز گردانم!
چقدر این زمان بر من و ما تازید، و چقدر کرخت، لب گزیده، انگشت بر دهان، تمنای
ساعتی پیش را دارم!
تا بی نهایت در زمزم چشمانم خاطرهای جاریست.
وقتی من تمام حرفهایم را کنار هم میچینم، روی تاقچه حسّم؛
وقتی عکس دوستت دارمهایم از روی تاقچه، بر مردم چشمانم منعکس میشود؛
وقتی سرمای دستانم اثر تمام گرماییست که این حسّ و حال از وجودم گرفتهست؛
وقتی لبخندم کم از هلال ماه شبهای چشمانم نیست؛ وقتی من منم که عشق تو باشم؛
وقتی تو تویی که روح من باشی؛ هرگزم مرا دیدهای؟ هرگز این عشق را خواندهای؟
مرا بخوان، که خط به خط من یعنی تو!
Design By : Pars Skin |