خردمند
تقدیم به دوستان همیشه عاشقم: الف و ب
شب میشود. خنده خندههامان که به عادت معهود، شانه عفریتها را لرزاند، خسته از هیاهوی روز، کنج آبی حس من، آرامتر از آرام، تو میخوابی. زیباتر از زیبا، تو، مرد این رویا. تو میخوابی! و من، نام تو را چونانکه روزها میخوانمت، لابهلای سکوت شب، همچنانکه فرشتگان در گوشت نجوا میکنند، میخوانم. تو چشمانت را میبندی و میخوابی. جهانت از تلاطم روز خالی میشود- شب بر شقیقههایت شانه میزند، حریر هاله ماه بر هیبت مردانهات مینوازد- لبهایم، هم- میخوانند و هم... و خورده بوسههامان ستارگانی میشوند که بر شانههای شب میرقصند. تو، مرد این رویا. من، زن آن فردا.
صدای من هنوز در جحم این سکوت شبانه تو را میخواند- و من گرم و آرام، قدم به رویاهایت میگذارم- تو گرم یک خواب- من مست یک رویا. تو میخوابی که فردایی باشد و زندگی بسازی؛ من نگاهت می کنم که زندگی کنم و فردایی بسازم. تو، مرد این رویا. من، زن آن فردا.
گاهی لازم است. "باید"ی در میان است؛ اینکه تو در دنیایی متفاوت از این حال و هواهای جاری اتفاق بیفتی و روزگار ِ بود و نبودت را متصور شوی. و گاهی لازم است؛ "باید"ی در میان است، که از گذار خاطره به آنجا رسی که از لابهلای اصوات بگذری، عطر و بویی را به خاطر آوری، موسمی بر تو جاری شود، به زمان و مکانی بروی که یا تورا یادآور چیزی میشود یا شبیه آرزویی میشود که بخواهی روزگاری "هست" شود.
و گاهی لازم است. "باید"ی در میان است، که از خود دور شوی. از این دنیای پر همهمه، از این منتهای "کاشهای بیحاصل"!
گاهی لازم است. و چقدر تنهاییهایت رنگ و بوی خواستنیهایی را میگیرند که همیشه در ذهن میپرورانی. بعد، زمان از گامهای ذهن تو جا میماند. بعد، چه واژهها که معنی میشوند، و بعد، چه جملهها که میپرورانند، و چه کاغذها که مزین این همنشینیها میشوند.
گاهی "باید"ی در میان است. گاهی لازم است. گاهی باید دور شد از این جهان دو دوتا چهارتایی؛ باید عالمی ساخت گره خورده به ذهن؛ گاه بر فراز آرزوها؛ و باید رفت؛ تا بلندترین قلههای پرواز ذهن. باید به امید ساختن خاطره امروز را ساخت.
گاهی لازم است. "باید"ی در میان است...
Design By : Pars Skin |