سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند


غرض اینکه، خان دایی جان ادبیاتچی ما که برای خودشون برو بیا و کبکبه- دبدبه‌ای دارن، بعد ازیک مراسم مفصل منت‌کشون از طرف بنده و کلی نازکشی، سری به این وبلاگ نوپای دربداغون من زدن و بعد از اینکه هنر بی‌ هُنری‌ام  در این نوشتار آخری رو دیدن، انگار که خط آخر یک فکاهی رو خونده باشن، خنده‌ای کردن و گفتن: ”خوب، خوبه دیگه!“. گفتم: ” شما رو به خدا، این رابطه جونم و قربونی‌تون رو کنار بگذارین و بگین- بچه، این اراجیف چیه؟!- “
حضرت آقا دایی، دو تا کشمش گذاشتن گوشه لُپ مبارک و بعد از یکی دو جرعه چای کمرنگ لیمویی وحدود ده ثانیه فکرو یه نیم نگاه مهربون و یه قربونت برم گرم، فرمودند:” خیلی جهانیه!“ قیافه من شده بود یه علامت سوال به بزرگی جمله: ”مرگ من، بی‌شوخی- یعنی چی؟ چطوره؟ جفنگه؟ پرت و پلاست؟“ وچیز‌هایی شبیه به این
.(گرچه عبارت بالا یه جمله نبود!!)
حضرت آقا دایی جان فرمودن: ”خیلی فرا-زبانیه!“ گفتم: ”من فقط یک
Metalanguage می‌شناسم که اون هم برمی‌گرده به جناب چامسکی و دستورعام و زبان مورد مطالعه دستورعام- که فکر می‌کنم همینیه که شما می‌گین. بقیه‌اش رو نه منَه؟؟!“
حضرت استاد ادبیاتچی- جناب آقای دایی جان دکتر ما- که خاک هر چی شاعر و اهل ادب مرحوم شده‌ست، باقی عمرشون باشه، خنده‌ای کردن و فرمودن:” منظورم اینه که خیلی جهانیه- نمیدونم، شعر عامی نبود که همه کس بفهمه.“ گفتم:” خُب، چیزی رو که هر کسی نفهمه که جهانی نمیگن! میگن؟“
خان دایی جان نگاه عمیقی به من انداختن و گفتن:”مهم اینه که تو همون دنیایی هستی که هرکسی نمی‌شناستت! شعر تورو هم خواننده‌اش می‌خونه!
حالا گاهی فکر می‌کنم:”خواننده شعر من کیه؟- نه- خواننده من ....؟“


نوشته شده در شنبه 87/9/30ساعت 10:39 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

 

عاقبت
از نفس تنگ شب
آزرده خیال-
غرق احساس تو بودم-
 که دلم پر زد و رفت،
خنده فریاد کشید،
گریه از در آمد.
من به احساس اهورایی عشق وقت سحر دل بستم.


نوشته شده در دوشنبه 87/9/25ساعت 12:20 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

 

و چه حس سرشاریست
و ترنم احساس من و نم‌نم باران
و هارمونی چک‌چک ناودان
 
و بیندیش به سادگی واژگان شعرم
که از حس تو چشمه می‌گیرد.
و شعری که با شیر واژه بر بستر سپید کاغذ پرورده می‌شود؛
و چه حس سرشاری!
و چه چرخ همواری که همه در نگاه سازمندی خلاصه می‌گردند:
بستر سپید واژه‌هایم که سرنوشت طبیعت است
 و طبیعتی که خود ترجمان عشقی ازلی و ابدیست
و دلیل سرودن کلامی از شاهراه زبان
و زبانی که محمل اندیشه است
و اندیشه‌ای که خود کارخانه زیستن را می‌گرداند.
و بنگر
باران را
و حس مرا،
و سازمندی سرشار هستی را
و شعر مرا
و مرا...

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/9/6ساعت 8:57 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin