سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند


بگذار امروز برایت از پرواز بگویم در دل باد! وقتی تو رو به شمالی و باد رو به جنوب...

بگذار برایت از چهار فصل پاییزی امسال بگویم که چطور به باد و باران‌ها گذشت. بگذار برایت بگویم که در حسرت خورشید چه ساعت‌ها که به انتظار فلق ننشستم و چه روزها را که به امید سرخی شفق، به شب نرساندم! اما دریغا، که ابر پاییز آسمانی نگذاشت...

خنده‌دار نمی‌شود اگر برایت از سردی دستانی بگویم که با بالا رفتن دلار سردتر می‌شد و با گران شدن نان کرخت تر! و اگر برایش قصه‌ای از عشق می‌گفتی انگار زخم خشکیده‌ای را می‌کندی و از نو تـَرَش می‌کردی!

بگذار برایت از پرواز در دل باد بگویم؛ وقتی تو نان می‌خواستی و من جان! بگذار برایت از چهار فصل پاییزی امسال بگویم وقتی ابرک نگاهم بر فراز کوه گُرده‌های تو می‌بارید! و حاشا که اگر ...

بگذار برایت از عشق بگویم، که هرشب بارانی این چهار فصل را کنار بالینم تا سپیده، قصه‌های مجنون خواند و حاشا که تو...

بگذار بگویم که ... حاشا!!

و دریغا که این قصه بی سر، نا تمام است...

 

 


نوشته شده در شنبه 90/12/13ساعت 11:16 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin