خردمند
من، اینجا، تنها، در حسرت یک کلام نافذ، در حسرت یک جمله، نه در حسرت یک واژهام. من، تنها- تنهای تنها که نه- پُر از حس تو، اما به دنبال یک واژه؛ و کدام واژه تسلای این شبهای بیقراریست، جز، جز نام تو؟! و خدا میداند که نمیدانی چطور در واژه واژههای هر خط شعرم، نام تو جاریست! من، به هر لحظهای، از جان، غرق یاد تو میشوم. و دستمریزاد، دست مریزاد که تیرت خوش از کمان بر جان دقایقم نشست. و حسرتا که صیادم مرا از یاد برده است! و من همچنان در حسرت یک ... کلام ِ ... نه، جملهء... نه، هنوز در حسرت یک واژهام؛ نافذ و گیرا. نه فقط برای تسلی این شبها، که برای "این شب و شبهای دگر!!" تا همیشه...
نوشته شده در یکشنبه 89/5/24ساعت
11:46 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |