خردمند
امان اگر نتوان از تو به تو پناه برد. امان!! باران سنگ میبارد، دلواپسیهایت که میبارند... امان اگر نتوان از تو به تو گلایه کرد. امان اگر ندانم دلدادگیهای تو را کجای دلم جای دهم... امان! با تو با قصه هم نمیتوان واقعیت را شمرد. با تو ، با تو که هیچ، با هر که جز من، من بودن سخت میشود. امان که نشد بگویم من با جز من، هیچ نیستم.
امان! از عشق امان! از صدای تپشهای یک دل بیسامان امان.. از عشق امان! از تو امان!
نوشته شده در جمعه 91/2/8ساعت
7:52 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |