سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند

این وبلاگ نوشتنِ ما هم کم دردسر سازی نکرده.
دوستانم لطف می‌کنند و می‌خوانند و گاهی هم نظراتشان را چه خصوصی و چه عمومی بیان می‌کنند. و البته گاهی هم با ایمیل یا با تلفن!
اما دردسر و مشکل اینجاست که انگار این نوشته‌ها بوی عشق و عاشقی گرفته.
قطعاً اگر بگویم: هرگز! چیزی جز بی‌انصافی، حداقل در حق خودم، نیست.
اما حقیقت این هست که همه این‌ها قسمتی از حرف‌ها یا نوشته‌های شخصیت‌های اصلی داستان‌های کوتاهی‌ست که یا قبلاً نوشته‌ام، یا می‌نویسم! اگرنه خیال نکنید که اتفاقی افتاده و شما بی‌خبرید؛ یا اینکه حتی خیال شیرینی خوردن رو هم از سر بیرون کنید!!

قابل توجه سارا، میترا، علی، ... (پیام خصوصی‌ها!!) و حتی شما دوست عزیز!

 


نوشته شده در شنبه 87/7/13ساعت 11:39 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

دود رو از هر طرف که بنویسی دوده! چه فرقی می‌کنه که دود چی باشه؟! دود سیگار یا دود اگزوز یه هجده چرخ به روغن سوزی افتاده. فرقی نمی‌کنه. هزار جور درد و مرض میاره.
قصه درد هم همینطوره! درد رو هم از هر طرف که بنویسی درده! همه جوره‌اش بده. چه یه زخم ساده‌ی سر انگشتت باشه، چه سردرد مکرّر و چه یه تومور وحشتناک... البته می‌دونم هر کدوم از این دردها حس و حال و سختی خودشون رو دارن! مهم فاصله درد تا درمونه.
ما دردمون چیه؟ پول نداریم؟ خونمون کوچیکه؟ پول داریم، خونمون بزرگه، زندگیمون نمک نداره؟ یه روزی میخواستیم دکتر بشیم، حالا به هوای اینکه بابامون قصاب بوده، قصاب شدیم؟ به اندازه آدمها و موهای سرشون درد هست. اما خوب...! درد درده... ولی فاصله درد من و تو و ما، تا درمون دردمون چقدره؟
درد درده، درد رو هم از هر طرف که بنویسی درده! اما درمون درد رو که نمی‌شه از هر طرف نوشت. می‌شه؟؟؟


نوشته شده در یکشنبه 87/7/7ساعت 11:56 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

کاش می‌دانستی که حس عمیق زنانه‌ام کج‌ اندیشی و بدخیالی نیست.
کاش می‌دانستی که من تمام راز نگاهت را به گوش دلی می‌شنوم که گویی بی‌گمان از سال‌ها پیش از من و تو، شنوای اسرار خلقت ما و عشقمان بوده.
کاش می‌دانستی که من صدای قدم‌های عفریت‌های دو پا را خوب می‌شناسم. این دلشوره‌های مدام شبانه- این غم که بی‌حیا در دلم خانه کرده- این بغض که راه نفَس را بسته- و این سکوت خندان تو- همه و همه یعنی هراس از دست دزد عشق! و تو چقدر آرام و مهربان بر دلم سفره آرامش می‌چینی. و چه لب‌ها که این کودک احساس من بر نمی‌چیند.
اما من در هراسم؛ که تو می‌گویی: عفریت‌ها هم دل دارند! و چه حرف محالی. جز اینکه تو... هراسم از این است که اگر دلی در میان باشد، از آن تو باشد.

هراسم از این چه کنم چه کنم‌هاست. هراسم از این عشق لجام گسیخته‌ است. چقدر آسمانی دوستت دارم. چقدر غرق توام. چقدر این عشق مرا تا تمام نا تمام تو می‌کشاند. و تو چقدر بزرگی!!
نفرین بر این عفریت‌ها! نفرین بر این عفریت‌های فرشته مآب! نفرین! هزاران هزار...


نوشته شده در جمعه 87/7/5ساعت 9:47 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin