سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند


امشب، با وجود این هوای بارونی و دونفره تهران، و غوغای بی‌امان واژه‌های رنگی، هر کاری می‌کنم که شاید بتونم چهار تا جمله بنویسم- اما دریغ از یک کلمه!
غرض اینکه انگار این نوشتن ما هم دوباره کم درد سر نساخته. آقا ای امان! توی پُست آرمانشهر نوشته‌بودم- بی‌زحمت یکی بیاد یه قوطی چای از اون بالا بده دست من! ( البته با یک مقدار تفاوت در بافت ادبی)- کم مونده بود همه چهارپایه بذارن بیان پشت دیوار دل ما ببین این طرف چه خبره. هیچی بابا!! خبری نیست. امن و امان. – یه نگاه به من بندازین معلوم میشه کی رنگ این حرفاست!
توی پست اخیر- حرف از تو نیست- آخرش نوشتم: ننگت باد—یکی از دوستانم توی یه ایمیل نوشته: چرا به این بنده خدا که اومده بهت قوطی چای رو داده فحش میدی!؟-- بابا این پُست به قبلی چه ربطی داره رُفقا؟!
به هر حال من عاشق خوندن نظرات همه شما هستم. گاهی توبه می‌کنم که اینطور و به این سبک اخیر ننویسم، ولی انگار نه انگار که توبه کردم. قضیه اینه که:
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه            که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
به هر حال از اینکه زمانی رو صرف خوندن این سیاهه می‌کنید، متشکرم!


نوشته شده در دوشنبه 88/1/24ساعت 11:30 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin