سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند


بی آنکه تو را ببینم

در تو رها می شوم

و در کف دریا چشم می‌گشایم-

رودم

و به غرقه در تو شدن معتادم.

بی آنکه بوی تو را بشنوم

ریشه‌های سیاهم در تاریکی بیدار می‌شوند

فریاد می‌زنند: بهار، بهار-

شاخه‌های درختم من

به آمدنت معتادم.

بی آنکه بوی تو مستم ‌کند

تا ده می‌شمارم

انگشتانم گرد کمرگاه مدادم تاب می‌خورند

وترانه‌ای متولد می‌شود

که زاده دست‌های توست-

شاعرم

به از تو سرودن معتادم.

 

 


نوشته شده در یکشنبه 90/9/13ساعت 2:44 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin