خردمند
شب غریبی است نازنینم. دلم زیر طاق آسمان، طاقباز خوابیده، چشمم میبارد، صورتم را میشوید، هیچ نیست، جز باد... نرم میآید و نرم میرود. گاهی تنم را میسوزاند و جای تو خالیست که پیچ و خم جسم و جانم را از هر گزندی بپوشانی؛ ...و تو نیستی که گاه گاه آغوش باز کنی تا شاید سختی گلو باز شود، چشمم را بشوید و ... تو نیستی- نیست!! سخت است، درد دارد. ترک! سخت است. من که عادت نداشتم، حتی عادت هم نکردم؛ به تو! به بودنت. من عاشق بودم- چشمانم تو را میدید، نگاهم قاب نگاه تو بود، دستانت خانه دستانم بود... هاه!! میدانی نازنین، عشق قصه غریبی است. آب و دان و نان نیست، اما زندهات می دارد. اما...، تو که نیستی! درد دارم و گاه حس میکنم علاج دردم را همسایه دارد... آی همسایه، من یک کاسه مرگ میخواهم، داری؟
...
نوشته شده در شنبه 90/8/14ساعت
6:30 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |