سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند


می‌خواهم بیایی، بیایی تا من رسالتم را به انجام برسانم. می‌خواهم بیایی، مثل آن روزها، آن شب‌ها، روبروی آن پارک بایستیم، بعد من در اوج سرما دو استکان چای گرم را کنار حس و حال قنج‌رفته‌مان پیشکش آن ساعت‌ها و لحظه‌های پر تپش کنم. می‌خواهم بیایی، من باشم و تو- بعد، من واژه واژه، از تمام روزگارم برایت بگویم- گرم و پُر حرارت، ورّاج! رسالت من این است! می‌خواهم بیایی و بمانی، بعد، مثل آن شب‌ها که زیر سقف خدا، گاه، می‌نشستیم و من شعر می‌خواندم، من بخوانم و تو به‌به و چه‌چه کنی! بعد، من باز هم بگویم، بگویم، واژه به واژه، گرم و پر حرارت، وارّاج!! می‌خواهم بیایی و بمانی، بعد، به جای اینکه هر بار تو را به نیم‌رُخ، کنار خودم ببینم، بیایم صاف و مستقیم، رو در رو، دست در دست، بنشینیم؛ بعد، تمام واژه‌ها و حرف‌هایم را یکی کنم، آنقدر که واژه‌هایم را بفشارم، عصاره‌شان بشود "مـــا"! بعد در دو واژه "دوستت دارم" خلاصه شود. بعد من لبخند بزنم و آنقدر آن جمله را تکرار کنم که تو بگویی :"ورّاج، ورّاااااج!"؛ و بعد من دوباره چون فرشته‌ای کوچک که انگار تمام رسالتش همین لبخند شیطنت‌آمیز است و دایم در گوش تو خواندن که " دوستت دارم"، همچنان در گوش تو بخوانم، با دو ردیف دندان‌های سفید و شفافم برایت چنان لبخندی بزنم که از پای در آیی! بخندی و بگویی "دیوانه! دی.وا.نه! دیــــــــــــــــ...واااانــ...ــه"

همین است. رسالت من این است تا با همین واژه‌های شعرم، با همین روح و روان خسته از تلخی این عشق شیرین، منتظر بمانم تا شاید یک شب، آزاد و رها، بی هیچ دغدغه، فارغ از "من اینم و تو آنی‌ها"، گرم، پر اطمینان، معتمد، آرام و پر شور، کنار پنجره خاطرات، رو به فرداها، دو فنجان چای را گرم، در آغوش مهربانی‌هامان بنوشیم. دور نیست، هست؟!


نوشته شده در سه شنبه 89/5/26ساعت 12:36 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin