سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند


سلام

حال مرا اگر می‌پرسی، خوبم. ملال‌ها اگرچه زیادند، زندگی خوب است. خاطره‌ای هست که در ذهن خانه دارد؛ و هر از گاهی هم‌سفره آواها و صداها و بوها و تمام آن روزهاست. تمام آن روزها، آن لحظه‌ها، این خاطره‌ها و این ذهن هر روز با من‌اند و تو نیز. تو، پاره این حس و حال و این حال و هوا!

حال من را اگر می‌پرسی، خوبم. هر روز با خاطره‌ای برای یک روز بیشتر زنده می‌مانم. روزگاری ترس از تمام شدن این خاطره‌ها بود. نه اینکه خاطره‌هامان تمامی ندارند، که هر بار که تمام می‌شوند، یک بار دیگر چنان بر ذهن می‌نشینند که انگار توالی دور پیشین را ندارند. یکی یکی می‌آیند و می‌روند و پـُر از یاد تو می‌شوم.

حال من را اگر می‌پرسی، من خوبم. بهتر از این نمی‌شود. چنان در این تنگنای دوری، از روزنی که نمی‌دانم چیست و کجاست سوسوی امید را می‌بینم که گویی هر لحظه جانم متولد می‌شود.

حال من خوب است! از هوای آن طرف‌تر ها بگو. از روزگاری که بخواهی و نخواهی می‌گذرد.

کاری داشتی فقط یادی از من کن. پـَر حس من به آتش خاطرت می‌سوزد.

به امید حضور

من××


نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 2:22 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin