سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند

گاه می‌اندیشم که با این هپروت بی سر و سامان واژه‌ها چه کنم؟
با این ذهن گِل گرفته، که هر چه واژه‌هایم به در و دیوارش می‌کوبند، خبری از اثری نیست که نیست!
چه کنم با این یاد تو ... با این یاد تو که تنها انیس و مونس این روزگار دوریست!
چه کنم با این‌همه غم که یک شب در میان جایش را با "خیال آمدنت " عوض می‌کند و چقدر جای شکرش باقیست...
چه کنم با این تکه زغال سیاه و این دامن سپید کاغذ؟ از چه بگویم؟ کدام رخداد را به تصویر بکشم؟ هیچ جز آرزو؟ من از این بی تو نشستن‌ها، از اینکه بی تو بگویم -ما- خسته‌ام. من با این دل غمزده، این ذهن پریشان، با این سر پر سودا در میان این همه بی سر و سامانی واژه‌هایم، چگونه بگویم:

به حس من که رسیدی، به این سرزمین امن آرام، کفش‌هایت را بکّن. دست در دست من بنه. نرم بیا؛ وبه روشنایی احساس من دل بده. این‌جا اثری از هیمه‌های افروخته شب نیست. قدم به قدم گرم احساس من شو و به یگانگی ارواحمان بیندیش. این‌جا هامون من است. من- یک زنم!


نوشته شده در دوشنبه 87/8/27ساعت 9:33 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin