دهانم را اگر با قفل بستي
به پايم اگر زنجير بندي
دو دستم را به پشت اگر بندي
اگر بر ديدهام خنجر زدي
دستت به قلب عاشقم كوتاه است
تو بيهوده مي كوشي و
آب در آن هاون مي كوبي
كه از جنس احساس من است
بكوب بي رحماتر از پيش
اي هاون كوب!
آري خودت باشمن هستمكمي آن طرف ترپشت خاري خشكتفتيده در آفتابخودت باشو با سرانگشتانت
راه چشمه را باز كنديو رفته است
حالا شهر آبياري مي شود
و آب تصوير گيسوان تو را
سوغات
با خود به شهر خواهد بردكاش كسي در شهرآن تصوير را بگيرد از آبو قاب كند درتشتي از طلا كه آب رفتنيستو قاب ماندني