• وبلاگ : خردمند
  • يادداشت : دلبرانه
  • نظرات : 1 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + زري 

    منزلي در دوردست

    منزلي در دوردستي هست بي شک هر مسافر را
    اينچنين دانسته بودم ، وين چنين دانم
    ليک
    اي ندانم چون و چند ! اي دور
    تو بسا کاراسته باشي به اييني که دلخواه ست
    دانم اين که بايدم سوي تو آمد ، ليک
    کاش اين را نيز مي دانستم ، اي نشناخته منزل
    که از اين بيغوله تا آنجا کدامين راه
    يا کدام است آن که بيراه ست
    اي برايم ، نه برايم ساخته منزل
    نيز مي دانستم اين را ، کاش
    که به سوي تو چها مي بايدم آورد
    دانم اي دور عزيز !‌ اين نيک مي داني
    من پياده ي ناتوان تو دور و ديگر وقت بيگاه ست
    کاش مي دانستم اين را نيز
    که براي من تو در آنجا چها داري
    گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار
    مي توانم ديد
    از حريفان نازنيني که تواند جام زد بر جام
    تا از آن شادي به او سهمي توان بخشيد ؟
    شب که مي ايد چراغي هست ؟
    من نمي گويم بهاران ، شاخه اي گل در يکي گلدان
    يا چو ابر اندهان باريد ، دل شد تيره و لبريز
    ز آشنايي غمگسار آنجا سراغي هست ؟