از نصرت رحماني تقديمت
اي دوست درازناي شب اندوهان را از من بپرس که در کوچه عاشقان تا سحرگاه رقصيده ام و طول راه جدايي را از شيون عبث گام هاي من بر سنگفرش حوصله ي راه که همپاي بادها در شهر و کوه و دشت به دنبال بوي تو گرديده ام و ساعت خود را با کهنه ساعت متروک برج شهر ميزان نموده ام اي نازنين اندوه اگر که پنجه به قلبت زد تاري ز موي سپيدم در عود سوز بيفکن تا عشق را بر آستانه درگاه بنگري