خردمند
میلرزاند- خاطراتت، تمام خاطرات آن روزها، خاطرات ما- میلرزانند، شانههایم را و بغض ناشکسته و ناسور مانده از روزگاران و جا خشک کرده در گلویم را. میخواهد- دلم، نوازش عاشقانه شانههای صبوریاش را. میتپد- قلب دقایقم؛ میخزد- شب، تا عمق نگاهم . میجوشد- زمزم نگاهم؛ و میشوید- گریهی مهتابِ نگاهم گونه سرد و شبزدهام را. میتراوند- خاطراتم، در پهن دشت ذهن؛ و میربایند- گونههایم حس بوسههای آن روزگاران را. میغلتد- تمام حواسـّم، در کاشهای دوران؛ و میشوید- زمزم چشمانم گونههای سردم را، دوباره و دوباره. تو چه میدانی عشق چیست؛ تو، که هرگز عاشق نبودهای! عشق همین است: میپرد- "مرغ نگاهم تا دور" و سوسوی چراغ امید در این تاریکی ایمان میزاید.
تو چه میدانی عشق چیست! تو – که هرگز عاشق نبودهای!
عشق همین است، همین حس حریری و بیریا، در بادِ حال و هوای تو.
عشق همین است؛ که با دستِ باز، همواری ِ روزگارم از آن تو باشد و هرچه ماند، مال من. تمام شیرینی کودکیام مال تو! طعم تمام شکلاتهایی که از گنجه و پستو کش میرفتیم، با آن همه دلهره که مبادا کسی بفهمد... شیرینیاش مال تو، دلهرهاش مال من.
عشق این است- حس خوب طرح ریختن برای پیچاندن معلم با سطرهای نانوشته میان سرمشقهای مدرسه و آن حال و هواهای کودکی؛ شیرینی پیچاندن و اضطراب لو رفتن... شیرینیاش مال تو، اظطرابش مال من.
عشق این است- قایم باشکهای کودکی؛ اینکه من همیشه چشم میگذاشتم و تو قایم میشدی. چشم گذاشتنها و پیگشتنهایش مال من، خندهها و شادمانیاش مال تو.
عشق این است- بازی تخته نرد با تاس بیعدد؛ تمام شـِشها مال تو، یکها مال من.
عشق این است- بازی حـُکم و حاکمی از تو، آس پنجم ِ زاپاس ازتو- دست من هم، خالی!
عشق این است- و من هنوزدر پس سالیان، کنج دیوار شب، به یاد آن روزها، با ستارگان تیله بازی میکنم. بادی جاری میشود، حریر حس مرا میرقصاند- تو، چه میدانی عشق چیست! نفس میکشم، عمـــــــــیق! شاید به عطر نفسهایت زنده شوم. تو – که هرگز عاشق نبودهای!
Design By : Pars Skin |