سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند

این روزها کار من شده ساعت‌ها خیره شدن به عکس کوچکی از تو.
نگاهم محو پیچ و خم نگاهت می‌شود؛ بعد محو دور چشم‌ها، بعد گرم خنده لب‌ها، بعد تیره روشن های صورتت!
و بعد در هر مرحله دستم را آغشته دوده سیاهی می‌کنم و از سپیدی محض، دوباره تو را می‌سازم.
و چقدر از حسی مغرور سرشار می‌گردم، وقتی من- چون خالقِ دوباره تو می‌مانم.
این‌بار چشمانت را محو چشمانم می‌کِشم، گوشَت را شنوای راز من و تو، و حضورت را...
و تو تا همیشه من - برای من خواهی ماند.

 


نوشته شده در شنبه 87/6/23ساعت 12:46 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

وقتی ذهنم محصور قالب لغات است، قلمم کُند می‌گردد.
کبوتر احساسم خسته از تلاطم دل، می‌پرد تا دورترین نقطه پرواز عقل و بعد محو تاریک و روشن‌های آن می‌شود.
وقتی تو نیستی ذهنم به اکسیر یاد و خاطرت، درگیر عاشقانه‌ها، دستم را منجی قلم می‌سازد. نگاهم زیر نور ماهتابِ این شب‌های دوری، درستی سیاه مشق‌ها را می‌خواند و خط می‌زند؛ بعد من دایم خط می‌زنم و دوباره می‌نویسم. خط می‌زنم و دوباره می‌نویسم.
چقدر از تو نوشتن برایم دشوار است.

 


نوشته شده در شنبه 87/6/23ساعت 12:43 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

به بهترینم که تویی می‌نویسم.
به تو که رنگ تمام روزگار منی. آفتاب روز و ماهتاب شبی!
به تو می‌نویسم، از این حس آبی بی‌دریغ؛ از این عشق جاری سرشار؛ از هر آنچه رنگ خوبیست و از تو آغاز می‌شود، در من تداوم می‌یابد و بعد تا همیشه ما جاودانه می‌گردد.
به تو که به خنده‌ات کبوتر روحم در فضای نگاه‌هامان به پرواز در می‌آید و به حس ابرک نگاهت، رعد بغض من بی‌هوا می‌زند و بعد... بعد- از باران چشمم غنچه لب‌ها که تر می‌گردند، هیچ؛ رودی می‌سازد تا زیر دره چانه و بعد شانه‌هایت مأمن امن همیشه می‌گردند...
به تو می‌نویسم که همیشه دلم برای دیدنت در سرازیری انتظار قنج می‌رود.
به تو می‌نویسم از بودن، ماندن و از تمام بالا و پایین‌ها و پیچ و خم‌ها.
به تو می‌نویسم، از این پس و تا ...

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/6/7ساعت 12:25 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin