سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند


بگذار بگویم که چندیست شانه‌هایم سنگین از بار روزگاران است و گلویم گاه دل به دل باد حادثه‌ها می‌دهد که فقط شاید چشمانم را یاری کند که ببارند، اما دریغ! بگذار بگویم هر چه باشد و هر طور که بگذرد شادم به روزگار که تو هستی، شانه‌هایت هست، صبوری‌هایت هست. دلگیر که می‌شوم، شادم که تو هستی- تو- که کمتر دل به دل روزگار و غم و غصه‌هایش می‌دهی. تو، که آهنگ سینه‌ات خواب چشمانم را موزون می‌کند. دلخوشم که تو هستی، روزگارمان گرم است، کفش‌هایمان از راه‌های رفته با ما خسته نیستند و دست‌هایمان در بود و نبود، یکدیگر را می‌جویند. شادم که تو هستی تا دلم کودکانه‌هایش را سر دهد و تو اجابت کنی. شادم که تو هستی که فرداها را روی دیوار زمان نقاشی کنیم. دلخوشم به همین بودن‌ها، به این دست‌هامان، که دل به دل هم داده‌اند تا سقفی بسازند برای بودن، برای فرداها... برای تحقق رویای روی دیوار... باشد که بمانی!


نوشته شده در چهارشنبه 90/6/30ساعت 1:0 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin