سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند

طفلکی دوست داشت با باقی ِ بچه‌ها بازی کند. همه بازی‌ها را خوب بلد بود. همه می‌فهمیدند که همه چیز را بلد است. طفلکی بلد بود همه قصه‌هایی را که در عمرش شنیده بود برای همه مو به مو بگوید. حتی بلد شده بود قصه بسازد. اینقدر قشنگ قصه می‌گفت که همه مات حس و حالش می‌شدند. طفلکی همه چیز می‌دانست. سنش کم بود. اما با همان طفلکی بودنش چنان لبخند می‌زد که اینگار دنیای جلو چشمانش دنیای رنگ‌ها و شادی‌ها و پری‌ها است، دنیای قصه‌هایش! طفلکی با همه زود دوست می‌شد. مهربان بود. بلد شده بود برای خودش با همان سنگ‌ها و کاغذ‌های پیش دستش اسباب تفریح بسازد. طفلکی برای خودش با مدادهایش هر بار شهری آرمانی می‌کشید با آدم‌هایی به نام "دوست". می‌خواست خودش برای خودش دوست بکشد. اما نه از دوست خبری بود و نه از دنیای شفاف آدم‌ها. طفلکی تنها بود، و فقط با مدادهای رنگی‌اش دنیای رنگی قصه‌هایش را نقاشی می‌کرد و سایه دوست را آن دورهای دور سیاه و سیاه و سیاه‌تر می‌کرد. طفلکی...


نوشته شده در شنبه 90/1/27ساعت 12:8 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin