سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند


می‌لرزاند- خاطراتت، تمام خاطرات آن روزها، خاطرات ما- می‌لرزانند، شانه‌هایم را و بغض ناشکسته و ناسور مانده از روزگاران و جا خشک کرده در گلویم را. می‌خواهد- دلم، نوازش عاشقانه شانه‌های صبوری‌اش را. می‌تپد- قلب دقایقم؛ می‌خزد- شب، تا عمق نگاهم . می‌جوشد- زمزم نگاهم؛ و می‌شوید- گریه‌ی مهتابِ نگاهم گونه سرد و شب‌زده‌ام را. می‌تراوند- خاطراتم، در پهن دشت ذهن؛ و می‌ربایند- گونه‌هایم حس بوسه‌های آن روزگاران را. می‌غلتد- تمام حواسـّم، در کاش‌های دوران؛ و می‌شوید- زمزم چشمانم گونه‌های سردم را، دوباره و دوباره. تو چه می‌دانی عشق چیست؛ تو، که هرگز عاشق نبوده‌ای! عشق همین است: می‌پرد- "مرغ نگاهم تا دور" و سوسوی چراغ امید در این تاریکی ایمان می‌زاید.


نوشته شده در دوشنبه 89/7/19ساعت 11:58 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin