سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند


امشب، نه تلخ است و نه کرخت. من آویزان ماه لبانت. و دلم دل به حریر نفس‌هایت داده‌ است. تو نمی‌دانی، شب با سبد سبد ستاره بر خاطر و خاطرات من می‌تازد، و من گیسو در گیسوی باد، گم شده در حجمه سرد سیاهی- دلم می‌دود! دلم تا روشنایی احساس تو می‌دود. دلم ... می‌ایستد. من، چشمانم- می‌جوشند؛ دلم پر تپش‌تر از قبل، می‌ایستد؛ من- گیسو به گیسوی باد داده‌ام، مواج! شب با حسّ ِ من هم‌سـُرایی می‌کند: شب، در حجمی از سیاهی، گیسوانی که موج می‌زنند، دلی که به هوایی گرم دل‌ضربه‌های عاشقی‌ست، و رقص نور ستاره‌ها، سمفونی حال مرا می‌سازد! من- از پشت این شیشه خیس و مات چشمانم، نقش ناممان را- می خوانم. و خدا نیز نقطه ناممان را انگشت می‌زند. ماه لبانت می‌خندد، و دلم برای نفس‌هایت قنج می‌رود. ... و شب از تاخت و تاز می‌ماند.


نوشته شده در یکشنبه 89/6/21ساعت 1:40 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin