سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خردمند


دور است و هر روز دورتر می‌رود. به خیالش هر چه بیشتر دورتر شود،
بیشتر از خاطرم پاک می‌شود! هه... دریغا که نمی‌داند پیچک حسم، دور تا دور حضورش
تابیده‌است.
چه خیال عبثی رفیق! تو را از این لحظه‌ها، از این زمان، از این خیال،
تو را از همین نفس، از همین پلک، از همین حس از هر آنچه هست می‌توان پاک کرد؛
اما
تو را از من ... هرگز! هه... تو را که نمی‌توان از خاطر خاطره‌ها بـُرد.

من همین گوشه می‌نشینم. هم آنقدر که می‌ روی خواهی آمد.

[نقطه. یک نفس. انتظار]  



نوشته شده در یکشنبه 89/2/12ساعت 12:9 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin