خردمند
مدرسه خیابان؛ امروز مجبور بودم برای رفتن به خیابون فردوسی، ماشینم رو یه جایی نزدیک محل کارم پارک کنم و بقیه راه رو با اتوبوس برم. مدتها بود اینطوری قاطی مردم نبودم. میدون انقلاب سوار اتوبوس شدم تا میدون فردوسی. بقیه این پُست رو خودتون بخونین و خودتون برداشت کنید.
***
در مسیر رفتن به میدان فردوسی:
خانم مسنتری که روی صندلی اتوبوس نشسته بود به دیگری که ایستاده بود گفت: من زودتر اومدم نشستم اینجا کنار این دخترجوون، میبینی که جا هم نیست، حالا میگی یه خورده هم برم اونطرفتر؟
تو شلوغی و همهمه اتوبوس نمیشد صدای زنی که رو به اون خانم مسن ایستاده بود رو شنید. چند ثانیه گذشت و دوباره اون خانم مسن گفت: نه، من از دست شما خیلی ناراحت شدم. چطور به من میگی که " برو یه کم رژیم بگیر، مگه من سر سفره شما نشستم؟".
دیگه نظر ما جوونترها هم به اون طرف جلب شده بود. بازم صدای اون زن که روبروش ایستاد بود نمیومد. خانم مسنتر گفت: نه، من که نمیبخشم، خدا باید ببخشه که نمیدونم میبخشه یا نه!
در مسیر برگشت به انقلاب:
اوتوبوس از روبروی تالار وحدت گذشت. خانم مسن، ولی شاد و بزنم به تخته شیکی به زن جوون نزدیک خودش گفت: یادم نیست اسمش چی بود، ولی یکی از تالارهاش نمایش خوبی داره.
زن جوون گفت: اسم تئاترش چیه؟
-" گفتم که یادم نیست."
زن دیگری که معلوم بود اصلا به دنیای فیلم و نمایش علاقهای نداره، انگار که فقط میخواست حرف بزنه پرسید: بلیطش چنده الان؟
خانم شیک گفت: "هشت تومن، ده تومن." و همین موقع با خداحافظی صمیمانهای از اتوبوس پیاده شد.
همون خانمی که قیمت بلیط رو پرسیده بود به زن جوون گفت: اینقدر زخم تو زندگی هست که به فیلم و نمایش نمیرسیم.
زن جوون گفت: "باید ارزونتر باشه تا همه استفاده کنن. آره خوب، گرونه! من دوتا بچه دارم، تنها که نمیشه رفت؛ یعنی باید سیهزار تومن بدم..." و سرش رو تکون داد.
-" آره خوب، سی تومن خرج یه هفتهی آدمه دیگه."
***
و من فقط نگاه میکردم و تمام مدت به این فکر میکردم که : "یکی میناله از درد بیدوایی، یکی میگه خانم – زردک میخواهی؟"
Design By : Pars Skin |