خردمند
تو امروز بودی و دیدی که چطور از پشت تمام دلزدگیها، از پشت این سکوت آشفتهام، به امید حضورت از کنج نگاهم، تمام پیشآمدها را ورق میزدم.
تو امروز بودی و دیدی – دیروز بودی و دیدی- فردا هستی و میبینی! من از کدام نا دیدهات بگویم؟
امروز از آن من است که با تو ورق میخورد. فردا از آن من است که با تو ورق میخورد! و تو این شفافترین حضور هستی ---
و خدایا...! که هر روز ِ من با تو ورق میخورد؛ و تو هستی که ببینی. نه چندان دور، که نزدیکتر از ابرهای بارانی چشمانم. نه چندان دور، که نزدیکتر از تپشهای بیامان لحظههای بودنم.
و چه سخت است که بی تو از الـَموت عالــَمی بالا روم!
سر خط...
امروز ِ مرا میبینی؟؟؟!!
هر روز ِ تو از آن من است!!!
نوشته شده در چهارشنبه 87/11/23ساعت
11:7 عصر توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |